loading...
آموزشی-تفریحی
sky بازدید : 150 پنجشنبه 24 فروردین 1396 نظرات (0)

 

بلوغ رودرس در کودکان

کودکان حق دارند در لحظه حال زندگی کنند و لذت ببرند

 

نخستین کانونی که ارزش ها و آرزوهای یک کودک در آن شکل می گیرد، خانواده است. اما آیا کودکان در این کانون گرم و مطمئن برداشت های درستی از برخی جملات خیر و دعاهای ما دارند یا خیر، آیا ما با دعاهایی که برای آن ها بر زبان می آوریم، مثل «عروس بشی الهی»، این تصویر را در آن ها ایجاد نخواهیم کرد که خوشبختی فقط و فقط مساوی است با یافتن همسر و او تنها در این شرایط است که می تواند خوشبخت باشد، اگر این شرایط  دائمی نباشد تکلیف چیست؟!

اگر فرصت یافتن همسری خوب و شرایط مطمئن زندگی برایش فراهم نشود، چاره چیست؟ آیا او در زندگی شکست خورده است؟ ایا به زبان آوردن برخی عبارات کلیشه ای این چنینی حتی با نیت خیر می تواند از نگاه روان شناختی در شکل گیری آرزوها و رویای کودکان و نوجوانان اثرگذار باشد و به دنیای کودکی آنان آسیب وارد کند؟ همه اینها پرسش هایی هستند که با «سید حسن تقوی»، مشاور و روان شناس مرکز مشاوره رها، مطرح کردیم و درباره شان با او گفت و گو کردیم.

او در این گفت و گو تاکید می کند: «کودکان حق دارند در لحظه حال زندگی کنند و لذت ببرند. این چنین عباراتی آینده را زودتر از موعد در ذهن آنها پدیدار می کند و حاصل آن، نگرانی و غصه خوردن در دوران کودکی می شود. چرا که نگاه ما به آینده توأم با نگرانی و دلشوره است.»
 
از منظر روان شناسی وقتی به یک دختربچه گفته می شود انشاالله عروسیت، این جمله تا چه اندازه در شکل گیری رویاها و آرزوهای این کودک تاثیرگذار است؟
ابتدا باید بررسی کنیم که آیا این اظهارات و عبارات همچنان در ادبیات و گفت و گوهای روزمره در خانواده ها وجود دارد یا خیر؟ تصور می شود با تغییرات فرهنگی و اجتماعی که در سال های اخیر گریبانگیر جامعه ما و به تبع آن خانواده ها شده است، روابط بستگان و آشنایان با یکدیگر کاهش محسوسی داشته و فضاهای دیگری جایگزین شده است.

از سویی تعداد فرزندان در خانواده ها در مقایسه با دو سه دهه قبل نیز کاهش چشمگیری داشته است و ترافیک فرزندان در بزرگسالی را روان تر کرده است، در شرایط پیشین نزدیکان و آشنایان خانواده برای ابزار همدلی و همراهی با والدین آرزوی عروس و داماد شدن بچه ها را مطرح می کردند و به نوعی این پیام را یادآوری می کردند که والدین عزیز به هوش و آگاه باشید که فرزندان شما همیشه در این قد و قواره نمی مانند و درصدد آماده سازی خود برای انتقال فرزندان به جامعه باشید.

 بلوغ رودرس در کودکان

 نخستین کانونی که ارزش ها و آرزوهای یک کودک در آن شکل می گیرد، خانواده است

 
از منظر دیگر عرصه ورود زنان به جامعه بر پایه کمیت و کیفیت است که در حال حاضر، نسبت به زمانی که این دعاها برای دختربچه ها نقل و نبات محافل خانوادگی بود، بسیار گسترده تر شده است و اکنون دختران با پایان یافتن تحصیلات دبیرستان و انتخاب های متنوعی که دارند به دنبال آن هستند که تاخیر مناسب و بعضا نامناسبی ایجاد کنند، و قبل از رفتن به خانه بخت گزینه ای برای این تاخیر پیدا کنند، و چه گزینه ای برای این تاخیر و تعویق و استمرار بهتر از دانشگاه.

 

بنابراین روشن است، وقتی بزرگ ترها هم انعکاس این تاخیر را مشاهده می کنند، دیگر آرزوهای خود را صرفا به عروس و داماد شدن آنان خلاصه نمی کنند. پس این گونه گفتارها این روزها عرضه کمتری دارد و هم تقاضای کمتری، یعنی هر چه تقاضا برای ازدواج در جوانان کمتر باشد، عرصه این آرزو از سوی بستگان و بزرگسالان در دوران کودکی کاهش می یابد.


با فرض سنتی بودن یک خانواده و رواج داشتن این دسته جملات، آیا شنیدن این جمله به کرات از سوی یک کودک به این امر منتهی می شود که هدف و رویای خود را عروس شدن ببیند و همه برنامه ها و محورهای زندگی خود را حتی در دوران نوجوانی به سمت این امر سوق دهد؟
به نوعی باعث بلوغ زودرس نیز می تواند باشد و فرایند روان شناختی موثر در آن پدیده، توجه انتخابی است، یعنی ما به کودک خط می دهیم و او را تشویق می کنیم که برای خوشبخت شدن گزینه ازدواج و عروس یا داماد شدن تنها گزینه است و تلویحا این پیام را ناخواسته به کودک تلقین و تحمیل می کنیم که تو با ازدواج خوشبخت می شوی.  

بلوغ رودرس در کودکان

ما دوران کودکی محدودی داریم و ناگزیر بزرگسال خواهیم شد

 

به عنوان مشاور، نظر شما در مورد دعاهایی این چنینی، حتی با نیت خیر و نیک خواهی تا چه اندازه می تواند به شخصیت مستقل کودکان آسیب زننده باشد؟
مقوله شخصیت و شکل گیری آن بحث مجزا و سنگین تری است و چنین عباراتی چندان نقشی در پیدایش و شکل گیری شخصیت ایفا نمی کند. بلکه روی رفتارها و عملکردهای رفتاری و اجتماعی اثر نامطلوب ممکن است ایجاد کند. یعنی افت تحصیلی و فاصله گرفتن بیشتر از خانواده و والدین و تمرکز افراطی بر روابط بین فردی در دوران بلوغ و نوجوانی.
 
کودکان حق دارند در لحظه حال زندگی کنند و لذت ببرند. این چنین عباراتی آینده را زودتر از موعد در ذهن آنها پدیدار می کند و حاصل آن، نگرانی و غصه خوردن در دوران کودکی می شود. چرا که نگاه ما به آینده توأم با نگرانی و دلشوره است. و این آسیبی بزرگ و تقریبا غیرقابل جبران است. چرا که ما دوران کودکی محدودی داریم و ناگزیر بزرگسال خواهیم شد و این یعنی کمبود بچگی کردن در دوران کودکی و لذت نبردن از بازی های کودکی.

آسیب هایی که این دسته از دختربچه ها به واسطه شنیدن مستمر این دعا و یا دعاهایی این چنینی متحمل می شوند شامل چه موارد و موضوعاتی است و چه تاثیراتی در آینده آنها خواهدگذاشت؟
بین دختر و پسر تفاوتی مشاهده نمی شود و این باور جامعه است که دختران آسیب بیشتری را تجربه می کنند، درواقع این طور نیست و نرخ وقوع آسیب برابر است. مهم ترین و اصلی ترین آسیب این است که د رکودکان تفکر مساوی گونه؛ به غلط شکل می گیرد. تفکری مساوی گونه، یعنی یک چیزی با چیز دیگری برابر و مساوی است. برای مثال: خوشبختی تو مساوی با قبولی در کنکور، عروس شدن تو مساوی با خوشبخت شدن، رد شدن تو در کنکور مساوی با بدبختی و سیاه روزی، مثال های زیادی از این قبیل که به غلط مساوی در ذهن کودکانمان ایجاد کرده ایم و این آسیب کمی نیست که ما برای یک کودک این گونه نامساوی ها را مساوی در ذهنش تقوتی کنیم.

sky بازدید : 197 چهارشنبه 04 اسفند 1395 نظرات (0)

روان شناسی افرادی که نمی‌توانند با واقعیت روبرو شوند



واقعیت های زندگی

وقتی که واقعیت‌های زندگی ما را شوکه می‌کند‎

 

بعضی اوقات، سیلی، سریع به انبار حافظه مامی‌خزد: انگار یک‌لحظه گذرا باشد، مثل وقتی‌که سروصدا ما را با ناراحتی ازخواب بیدار می‌کند، اما دوباره زود می‌خوابیم. بعضی اوقات سیلی واقعیت آن قدر محکم است که از شدت ضربه بی‌حس می‌شویم و روزها و هفته‌ها بااحساس گیجیو پریشانی سر می‌کنیم. این ضربه هر شکلی که داشته باشد، یک‌چیز قطعی است: به ما آسیب می‌زند. انتظارش را نداریم، دوستش نداریم و به‌یقین آن را نمی‌خواهیم.

  

برای وقتی که واقعیت‌های زندگی ما را شوکه می‌کند 

آخرین باری که از واقعیت سیلی خوردید کی بود؟ همهٔ ما بارها و بارها در زندگی خود از این سیلی‌ها خورده‌ایم، همان لحظاتی که زندگی ضربهٔ محکم و دردناکی به ما می‌زند. این ضربه ما را شوکه می‌کند و به ما آسیب می‌زند. بعد از این ضربه سعی می‌کنیم روی پا بایستیم وبعضی اوقات از پا می‌افتیم. در این مطلب می‌خواهیم بگوییم چه طور می‌توانید احتمال دوم یعنی روی‌پاایستادن را بیشتر کنید. روان شناسی افرادیکه نمی‌توانند با واقعیت روبرو شوند را با دقت بخوانید.

 

سیلی واقعیت شکل‌های متفاوتی دارد. بعضی اوقات مثل یک مشت خیلی محکم است: مرگِ محبوب، بیماری یا زخمی‌شدن شدید، یک تصادف وحشتناک، ورشکستگی، خیانت‌دیدگی، آتش‌سوزی خانه، سیل و طوفان و دیگر فجایع طبیعی و… . بعضی اوقات سیلی واقعیت آرام‌تر است: برق حسادتی که به مامی‌زند، وقتی متوجه می‌شویم یکی دیگر چیزی را دارد که ما می‌خواستیم داشتهباشیم؛ درد تیز تنهایی که ما را می‌آزارد، وقتی‌که می‌فهمیم چه‌قدر از دیگران دورافتاده‌ایم؛ انفجار خشم و رنجشی که گرفتارش می‌شویم، وقتی‌که با ما بدرفتاری می‌کنند؛ شوک‌های تیز و کوتاهی که لرزه به تنمان می‌اندازد، وقتی دربارهٔ خودمان تأمل می‌کنیم و از آن چیزی که می‌بینیم خوشمان نمی‌آید؛ زخم‌‌های دردناکی که خنجرِ شکست، ناامیدی و طرد عاطفی به تن و جانمان می‌زند.

 

روبرو با حفرهٔ واقعیت 

بعضی اوقات، سیلی، سریع به انبار حافظه مامی‌خزد: انگار یک‌لحظه گذرا باشد، مثل وقتی‌که سروصدا ما را با ناراحتی ازخواب بیدار می‌کند، اما دوباره زود می‌خوابیم. بعضی اوقات سیلی واقعیت آن قدر محکم است که از شدت ضربه بی‌حس می‌شویم و روزها و هفته‌ها بااحساس گیجیو پریشانی سر می‌کنیم. این ضربه هر شکلی که داشته باشد، یک‌چیز قطعی است: به ما آسیب می‌زند. انتظارش را نداریم، دوستش نداریم و به‌یقین آن را نمی‌خواهیم و متأسفانه سیلی فقط آغاز رنج است. آن‌چه بعداً به سرمان می‌آیدخیلی بدتر است: بعد از آن‌که سیلی یک‌مرتبه بیدارمان می‌کند، با حفره‌ای دردناک روبرو می‌شویم.

 

اسم این حفره، حفرهٔ واقعیت است چون یک‌طرف واقعیتی است که داریم و طرف دیگر واقعیتی است که دلمان می‌خواهد داشته باشیم. هرچه‌قدر حفرهٔ بین این دو واقعیت بیشتر باشد، احساسات دردناکبیشتری از آن سرریز می‌شوند: رشک و حسد، ترس، یاس، شوک، اندوهِ فقدان، غم،خشم، وحشت، احساس گناه، رنجش و حتی تنفر و انزجار. با این‌که خود سیلی معمولاً به‌سرعت اتفاق می‌افتد و تمام می‌شود، حفره‌ای که ایجاد می‌کند برای روزها، هفته‌ها، ماه‌ها، سال‌ها و حتی دهه‌ها باقی می‌ماند.

 

چرا نمی‌توانیم با واقعیت مواجه شویم؟ 

بسیاری از ما برای مقابله با حفره‌های بزرگ واقعیت بد تجهیز شده‌ایم. جامعه‌مان به ما یاد نمی‌دهد که چه‌طور آن‌ها را مدیریت کنیم. درحالی‌که باید یاد بگیریم طوری این سانحه‌ها را مدیریت کنیم که بتوانیم پس از آن رشد کنیم و رضایت‌مندی پایداری را به دست بیاوریم. وقتی با یک حفرهٔ واقعیت روبرو می‌شویم بنا به غریزه، اولین واکنشما تلاش برای بستن آن است؛ سعی می‌کنیم واقعیت را تغییر بدهیم تا با آرزوهای ما مطابقت پیدا کند و اگر موفق بشویم حفره بسته ‌شده و حالمان خوب می‌شود. با احساس موفقیت یا آزادی، شاد، راضی یا آرام می‌شویم. بالاخره اگربتوانیم کاری برای رسیدن به اهداف خود در زندگی انجام بدهیم که غیرقانونی ومتضاد ارزش‌های اساسی زندگی‌مان نباشد و مشکل بزرگ‌تری برایمان ایجاد نکند، آن‌وقت احساس می‌کنیم که باید به‌پیش برویم و آن را انجام بدهیم.

 

اما اگر نتوانیم به آن‌چه می‌خواهیم دست پیدا کنیم، چه می‌شود؟ وقتی نمی‌توانیم حفرهٔ واقعیت را ببندیم چه‌کار می‌کنیم؟ وقتی کسی که دوستش می‌داریم می‌میرد یا محبوبمان ما را برای همیشهترک می‌کند یا فردی که می‌خواهیم با او دوست باشیم از ما خوشش نمی‌آید یا بینایی‌مان را از دست می‌دهیم یا می‌فهمیم که دچار بیماری لاعلاج یا مزمنی شده‌ایم یا آن‌وقتی که می‌فهمیم به‌اندازه‌ای که دوست داریم، بااستعداد و خوش‌قیافه نیستیم، چه‌کار می‌کنیم؟ و از طرف دیگر چه می‌شود وقتی‌که بستن حفرهٔ واقعیت ممکن باشد، اما زمان و هزینه بسیار زیادی طلب کند؟ در این شرایط قرار است چه‌طور سر به‌سلامت ببریم؟

 

اگر حفرهٔ واقعیت کوچک باشد یا بتوانیم نسبتاً سریع آن را ببندیم، خیلی از ما می‌توانیم اوضاع را خوب اداره کنیم؛ اما هر چه‌قدر حفره بزرگ‌تر و زمان لازم برای بستن آن بیشتر باشد، دچار دردسر بیشتری خواهیم شد. به همین خاطر است که رضایت درونی بسیار مهم است. رضایت درونی حس عمیق آرامش، بهزیستی و سرزندگی است که شما می‌توانید حتی رودرروی یک حفرهٔ واقعیت بزرگ هم آن‌ها را تجربه کنید. منظورم وقتی است که رؤیاهای شما به واقعیت نمی‌پیوندد، به اهدافتان نمی‌رسید و زندگی با شما بابی‌انصافی و خشونت رفتار می‌کند.

 

این‌طور افراد می‌گویند: خوب «از پشت هر ابری نور خورشید را می‌توان دید» یا «هر آنچه مرا نکشد قوی‌ترم می‌کند»؛ اما اگر این جملات اولین حرف‌هایی باشد که به فردی دردمند می‌زنید، آن‌ها این‌طور فکر می‌کنند که شما اصلاً نمی‌فهمید چه بر سر آن‌ها می‌گذرد.

 

این‌طور افراد می‌گویند: خوب «از پشت هر ابری نور خورشید را می‌توان دید» یا «هر آنچه مرا نکشد قوی‌ترم می‌کند»؛ اما اگر این جملات اولین حرف‌هایی باشد که به فردی دردمند می‌زنید، آن‌ها این‌طور فکر می‌کنند که شما اصلاً نمی‌فهمید چه بر سر آن‌ها می‌گذرد.

 

رضایت درونی تفاوت زیادی با رضایت بیرونی دارد. وقتی واقعیت را با آرزوهای خودمان وفق می‌دهیم، وقتی حفره را می‌بندیم، به اهدافمان می‌رسیم و به آن‌چه در زندگی از صمیم قلب می‌خواهیم،می‌رسیم و حال خوبی داریم که همان رضایت بیرونی است. رضایت مهم است. همهٔ ما دوست داریم به اهدافمان برسیم و نیازهای خودمان را ارضاء کنیم؛ اما رضایت بیرونی همیشه ممکن نیست. پس در این مقاله همان‌طور که احتمالاً حدس زده‌اید، ما روی رضایت درونی تمرکز خواهیم کرد. منظورم حس عمیق بهزیستی و آرامش است که از درون خودمان به دست می‌آوریم، نه از دنیای بیرون. خبر خوب این است که منابع رضایت درونی همیشه در دسترس‌اند، شبیه یک چشمهٔ همیشه جاری که هر وقت تشنه شدیم، می‌توانیم خودمان را از آن سیراب کنیم. بااین‌حال تمرکز روی رضایت درونی به معنای دست‌کشیدن از لذت‌ها، تمایلات، خواسته‌ها، نیازها و اهداف دنیوی نیست. منظور من این است که با این تمرکز دیگر برای رسیدن به حس بهزیستی و سرزندگی دیگر به چیزهای بیرون از خود وابسته نخواهیم بود و حتی در میانهٔ درد یا ترس یا فقدان یا محرومیتی بزرگ،می‌توانیم به حس آرامش و آسایش درونی دست پیدا کنیم.

 

روبرویی با واقعیت دردناک 

خوب حالا برای مقابله با حفره‌های دردناک واقعیت چه باید کرد؟ چه‌طور می‌توانیم با این حفره‌ها طوری مقابله کنیم که نه‌تنها آسیب کم‌تری ببینیم، بلکه رشد کنیم و به رضایت‌مندی درونی برسیم؟ برای مقابله موفق چهار اصل اساسی را باید رعایت کرد:

 

قبول واقعیت زندگی

روبرویی با واقعیت دردناک‎

 

اصل اول: با خودتان به مهربانی رفتار کنید 

آیا می‌توانم با خودم مهربان باشم؟ حفرهٔ بسیار بزرگی بین آن‌چه می‌خواهم و آن‌چه دارم وجود دارد و درد بسیار زیادی می‌کشم. با این اوصاف می‌توانم با خودم مهربان باشم؟ بسیاری از ما نمی‌دانیم چه‌طور این کار را بکنیم؛ به مواد یا الکل یا غذا پناه می‌بریم یا به خودمان زخم می‌زنیم یا از زندگی کنار می‌کشیم. واضح است که این راه مهربانی با خود نیست؛ پس باید شیوه‌های ساده‌ای وجود داشته باشد که از طریقآن‌ها سپری برای خودمان بسازیم تا از زخم و تیغ درد و غم در امان بمانیم.

 

اصل دوم: لنگر بیاندازید 

همهٔ این هیجانات و احساسات دردناک یک طوفان هیجانی به راه می‌اندازند. من اگر در میان طوفان به دریانوردی خود ادامه بدهم کاری از دستم برنخواهد آمد، پس چه‌طور می‌توانم لنگر بیاندازم؟ من از توجه‌آگاهی استفاده می‌کنم تا در لحظهٔ اکنون جای بگیرم و به افکار واحساسات دردناکم اجازه بدهم بدون آن که مرا بدزدند، در ذهنم آمدوشد بکنند.دربارهٔ شیوهٔ توجه آگاهی باید جداگانه و مفصل صحبت کرد.

 

اصل سوم: ارزش‌های زندگی‌تان را بشناسید 

من برای چه می‌خواهم به زندگی ادامه بدهم؟من در مواجهه با این چالش، در مواجهه با این فقدان، در مواجهه با این بحران می‌خواهم نماد و نشانهٔ چه چیزی باشم؟ نماد ضعف و شکست و ناامیدی یا نماد وقار، خردمندی و تاب‌آوری؟ من مجبور به ناامیدی نیستم. همچنان می‌توانم به خاطر چیزی به زندگی ادامه بدهم. حتی در میان این طوفان بلا، حتی در غم ازدست‌دادن محبوبم، هنوز می‌توانم دلیلی برای روی‌پاایستادن و ادامه‌دادن پیدا کنم. من می‌توانم دست از زندگی بکشم یا دلیلی پیدا کنم که به زندگی‌ام معنا ببخشد. این اصل به ارزش‌های زندگی و اقدام متعهدانه می‌پردازد.

 

اصل چهارم: گنجتان را بیابید 

حتی در زمان رنج و درد چیزهایی وجود دارد که آن‌ها را گرامی بداریم و قدردانشان باشیم. مثلاً وقتی سالگرد مرگ محبوب خود را می‌گیریم، درد بسیاری می‌کشیم؛ اما در همان حالا افرادی وجود دارند که با ما به مهربانی و با عشق رفتار می‌کنند. آیا نمی‌توانیم قدردان این لحظات باشیم؟

 

این اصل چهارم تنها وقتی قابل اجرا است کهبه سه اصل قبلی عمل کرده باشیم. خطرناک است که افراد در وهلهٔ اول به دنبال یافتن گنج باشند. این‌طور افراد می‌گویند: خوب «از پشت هر ابری نور خورشید را می‌توان دید» یا «هر آن‌چه مرا نکشد قوی‌ترم می‌کند»؛ اما اگر این جملات اولین حرف‌هایی باشد که به فردی دردمند می‌زنید، آن‌ها این‌طور فکر می‌کنند که شما اصلاً نمی‌فهمید چه بر سر آن‌ها می‌گذرد. پس یافتنِ گنجآخرین اقدام است. ما نباید تظاهر کنیم که درد و رنجی وجود ندارد. این‌ها هستند و البته چیزهایی هم هستند که می‌توانیم قدردان آن‌ها باشیم؛ اما اول باید به اصل‌های یک تا سه عمل کرد.

sky بازدید : 129 دوشنبه 18 بهمن 1395 نظرات (0)

 

روان شناسی افرادی که نمی‌توانند با واقعیت روبرو شوند

مجموعه: مشاوره خانواده



\"واقعیت

وقتی که واقعیت‌های زندگی ما را شوکه می‌کند‎

 

بعضی اوقات، سیلی، سریع به انبار حافظه ما می‌خزد: انگار یک‌لحظه گذرا باشد، مثل وقتی‌که سروصدا ما را با ناراحتی از خواب بیدار می‌کند، اما دوباره زود می‌خوابیم. بعضی اوقات سیلی واقعیت آن قدر محکم است که از شدت ضربه بی‌حس می‌شویم و روزها و هفته‌ها بااحساس گیجی و پریشانی سر می‌کنیم. این ضربه هر شکلی که داشته باشد، یک‌چیز قطعی است: به ما آسیب می‌زند. انتظارش را نداریم، دوستش نداریم و به‌یقین آن را نمی‌خواهیم.

  

برای وقتی که واقعیت‌های زندگی ما را شوکه می‌کند 

آخرین باری که از واقعیت سیلی خوردید کی بود؟ همهٔ ما بارها و بارها در زندگی خود از این سیلی‌ها خورده‌ایم، همان لحظاتی که زندگی ضربهٔ محکم و دردناکی به ما می‌زند. این ضربه ما را شوکه می‌کند و به ما آسیب می‌زند. بعد از این ضربه سعی می‌کنیم روی پا بایستیم و بعضی اوقات از پا می‌افتیم. در این مطلب می‌خواهیم بگوییم چه طور می‌توانید احتمال دوم یعنی روی‌پاایستادن را بیشتر کنید. روان شناسی افرادی که نمی‌توانند با واقعیت روبرو شوند را با دقت بخوانید.

 

سیلی واقعیت شکل‌های متفاوتی دارد. بعضی اوقات مثل یک مشت خیلی محکم است: مرگِ محبوب، بیماری یا زخمی‌شدن شدید، یک تصادف وحشتناک، ورشکستگی، خیانت‌دیدگی، آتش‌سوزی خانه، سیل و طوفان و دیگر فجایع طبیعی و… . بعضی اوقات سیلی واقعیت آرام‌تر است: برق حسادتی که به ما می‌زند، وقتی متوجه می‌شویم یکی دیگر چیزی را دارد که ما می‌خواستیم داشته باشیم؛ درد تیز تنهایی که ما را می‌آزارد، وقتی‌که می‌فهمیم چه‌قدر از دیگران دورافتاده‌ایم؛ انفجار خشم و رنجشی که گرفتارش می‌شویم، وقتی‌که با ما بدرفتاری می‌کنند؛ شوک‌های تیز و کوتاهی که لرزه به تنمان می‌اندازد، وقتی دربارهٔ خودمان تأمل می‌کنیم و از آن چیزی که می‌بینیم خوشمان نمی‌آید؛ زخم‌‌های دردناکی که خنجرِ شکست، ناامیدی و طرد عاطفی به تن و جانمان می‌زند.

 

روبرو با حفرهٔ واقعیت 

بعضی اوقات، سیلی، سریع به انبار حافظه ما می‌خزد: انگار یک‌لحظه گذرا باشد، مثل وقتی‌که سروصدا ما را با ناراحتی از خواب بیدار می‌کند، اما دوباره زود می‌خوابیم. بعضی اوقات سیلی واقعیت آن قدر محکم است که از شدت ضربه بی‌حس می‌شویم و روزها و هفته‌ها بااحساس گیجی و پریشانی سر می‌کنیم. این ضربه هر شکلی که داشته باشد، یک‌چیز قطعی است: به ما آسیب می‌زند. انتظارش را نداریم، دوستش نداریم و به‌یقین آن را نمی‌خواهیم و متأسفانه سیلی فقط آغاز رنج است. آن‌چه بعداً به سرمان می‌آید خیلی بدتر است: بعد از آن‌که سیلی یک‌مرتبه بیدارمان می‌کند، با حفره‌ای دردناک روبرو می‌شویم.

 

اسم این حفره، حفرهٔ واقعیت است چون یک‌طرف واقعیتی است که داریم و طرف دیگر واقعیتی است که دلمان می‌خواهد داشته باشیم. هرچه‌قدر حفرهٔ بین این دو واقعیت بیشتر باشد، احساسات دردناک بیشتری از آن سرریز می‌شوند: رشک و حسد، ترس، یاس، شوک، اندوهِ فقدان، غم، خشم، وحشت، احساس گناه، رنجش و حتی تنفر و انزجار. با این‌که خود سیلی معمولاً به‌سرعت اتفاق می‌افتد و تمام می‌شود، حفره‌ای که ایجاد می‌کند برای روزها، هفته‌ها، ماه‌ها، سال‌ها و حتی دهه‌ها باقی می‌ماند.

 

چرا نمی‌توانیم با واقعیت مواجه شویم؟ 

بسیاری از ما برای مقابله با حفره‌های بزرگ واقعیت بد تجهیز شده‌ایم. جامعه‌مان به ما یاد نمی‌دهد که چه‌طور آن‌ها را مدیریت کنیم. درحالی‌که باید یاد بگیریم طوری این سانحه‌ها را مدیریت کنیم که بتوانیم پس از آن رشد کنیم و رضایت‌مندی پایداری را به دست بیاوریم. وقتی با یک حفرهٔ واقعیت روبرو می‌شویم بنا به غریزه، اولین واکنش ما تلاش برای بستن آن است؛ سعی می‌کنیم واقعیت را تغییر بدهیم تا با آرزوهای ما مطابقت پیدا کند و اگر موفق بشویم حفره بسته ‌شده و حالمان خوب می‌شود. با احساس موفقیت یا آزادی، شاد، راضی یا آرام می‌شویم. بالاخره اگر بتوانیم کاری برای رسیدن به اهداف خود در زندگی انجام بدهیم که غیرقانونی و متضاد ارزش‌های اساسی زندگی‌مان نباشد و مشکل بزرگ‌تری برایمان ایجاد نکند، آن‌وقت احساس می‌کنیم که باید به‌پیش برویم و آن را انجام بدهیم.

 

اما اگر نتوانیم به آن‌چه می‌خواهیم دست پیدا کنیم، چه می‌شود؟ وقتی نمی‌توانیم حفرهٔ واقعیت را ببندیم چه‌کار می‌کنیم؟ وقتی کسی که دوستش می‌داریم می‌میرد یا محبوبمان ما را برای همیشه ترک می‌کند یا فردی که می‌خواهیم با او دوست باشیم از ما خوشش نمی‌آید یا بینایی‌مان را از دست می‌دهیم یا می‌فهمیم که دچار بیماری لاعلاج یا مزمنی شده‌ایم یا آن‌وقتی که می‌فهمیم به‌اندازه‌ای که دوست داریم، بااستعداد و خوش‌قیافه نیستیم، چه‌کار می‌کنیم؟ و از طرف دیگر چه می‌شود وقتی‌که بستن حفرهٔ واقعیت ممکن باشد، اما زمان و هزینه بسیار زیادی طلب کند؟ در این شرایط قرار است چه‌طور سر به‌سلامت ببریم؟

 

اگر حفرهٔ واقعیت کوچک باشد یا بتوانیم نسبتاً سریع آن را ببندیم، خیلی از ما می‌توانیم اوضاع را خوب اداره کنیم؛ اما هر چه‌قدر حفره بزرگ‌تر و زمان لازم برای بستن آن بیشتر باشد، دچار دردسر بیشتری خواهیم شد. به همین خاطر است که رضایت درونی بسیار مهم است. رضایت درونی حس عمیق آرامش، بهزیستی و سرزندگی است که شما می‌توانید حتی رودرروی یک حفرهٔ واقعیت بزرگ هم آن‌ها را تجربه کنید. منظورم وقتی است که رؤیاهای شما به واقعیت نمی‌پیوندد، به اهدافتان نمی‌رسید و زندگی با شما با بی‌انصافی و خشونت رفتار می‌کند.

 

این‌طور افراد می‌گویند: خوب «از پشت هر ابری نور خورشید را می‌توان دید» یا «هر آنچه مرا نکشد قوی‌ترم می‌کند»؛ اما اگر این جملات اولین حرف‌هایی باشد که به فردی دردمند می‌زنید، آن‌ها این‌طور فکر می‌کنند که شما اصلاً نمی‌فهمید چه بر سر آن‌ها می‌گذرد.

 

این‌طور افراد می‌گویند: خوب «از پشت هر ابری نور خورشید را می‌توان دید» یا «هر آنچه مرا نکشد قوی‌ترم می‌کند»؛ اما اگر این جملات اولین حرف‌هایی باشد که به فردی دردمند می‌زنید، آن‌ها این‌طور فکر می‌کنند که شما اصلاً نمی‌فهمید چه بر سر آن‌ها می‌گذرد.

 

رضایت درونی تفاوت زیادی با رضایت بیرونی دارد. وقتی واقعیت را با آرزوهای خودمان وفق می‌دهیم، وقتی حفره را می‌بندیم، به اهدافمان می‌رسیم و به آن‌چه در زندگی از صمیم قلب می‌خواهیم، می‌رسیم و حال خوبی داریم که همان رضایت بیرونی است. رضایت مهم است. همهٔ ما دوست داریم به اهدافمان برسیم و نیازهای خودمان را ارضاء کنیم؛ اما رضایت بیرونی همیشه ممکن نیست. پس در این مقاله همان‌طور که احتمالاً حدس زده‌اید، ما روی رضایت درونی تمرکز خواهیم کرد. منظورم حس عمیق بهزیستی و آرامش است که از درون خودمان به دست می‌آوریم، نه از دنیای بیرون. خبر خوب این است که منابع رضایت درونی همیشه در دسترس‌اند، شبیه یک چشمهٔ همیشه جاری که هر وقت تشنه شدیم، می‌توانیم خودمان را از آن سیراب کنیم. بااین‌حال تمرکز روی رضایت درونی به معنای دست‌کشیدن از لذت‌ها، تمایلات، خواسته‌ها، نیازها و اهداف دنیوی نیست. منظور من این است که با این تمرکز دیگر برای رسیدن به حس بهزیستی و سرزندگی دیگر به چیزهای بیرون از خود وابسته نخواهیم بود و حتی در میانهٔ درد یا ترس یا فقدان یا محرومیتی بزرگ، می‌توانیم به حس آرامش و آسایش درونی دست پیدا کنیم.

 

روبرویی با واقعیت دردناک 

خوب حالا برای مقابله با حفره‌های دردناک واقعیت چه باید کرد؟ چه‌طور می‌توانیم با این حفره‌ها طوری مقابله کنیم که نه‌تنها آسیب کم‌تری ببینیم، بلکه رشد کنیم و به رضایت‌مندی درونی برسیم؟ برای مقابله موفق چهار اصل اساسی را باید رعایت کرد:

 

\"قبول

روبرویی با واقعیت دردناک‎

 

اصل اول: با خودتان به مهربانی رفتار کنید 

آیا می‌توانم با خودم مهربان باشم؟ حفرهٔ بسیار بزرگی بین آن‌چه می‌خواهم و آن‌چه دارم وجود دارد و درد بسیار زیادی می‌کشم. با این اوصاف می‌توانم با خودم مهربان باشم؟ بسیاری از ما نمی‌دانیم چه‌طور این کار را بکنیم؛ به مواد یا الکل یا غذا پناه می‌بریم یا به خودمان زخم می‌زنیم یا از زندگی کنار می‌کشیم. واضح است که این راه مهربانی با خود نیست؛ پس باید شیوه‌های ساده‌ای وجود داشته باشد که از طریق آن‌ها سپری برای خودمان بسازیم تا از زخم و تیغ درد و غم در امان بمانیم.

 

اصل دوم: لنگر بیاندازید 

همهٔ این هیجانات و احساسات دردناک یک طوفان هیجانی به راه می‌اندازند. من اگر در میان طوفان به دریانوردی خود ادامه بدهم کاری از دستم برنخواهد آمد، پس چه‌طور می‌توانم لنگر بیاندازم؟ من از توجه‌آگاهی استفاده می‌کنم تا در لحظهٔ اکنون جای بگیرم و به افکار و احساسات دردناکم اجازه بدهم بدون آن که مرا بدزدند، در ذهنم آمدوشد بکنند. دربارهٔ شیوهٔ توجه آگاهی باید جداگانه و مفصل صحبت کرد.

 

اصل سوم: ارزش‌های زندگی‌تان را بشناسید 

من برای چه می‌خواهم به زندگی ادامه بدهم؟ من در مواجهه با این چالش، در مواجهه با این فقدان، در مواجهه با این بحران می‌خواهم نماد و نشانهٔ چه چیزی باشم؟ نماد ضعف و شکست و ناامیدی یا نماد وقار، خردمندی و تاب‌آوری؟ من مجبور به ناامیدی نیستم. همچنان می‌توانم به خاطر چیزی به زندگی ادامه بدهم. حتی در میان این طوفان بلا، حتی در غم ازدست‌دادن محبوبم، هنوز می‌توانم دلیلی برای روی‌پاایستادن و ادامه‌دادن پیدا کنم. من می‌توانم دست از زندگی بکشم یا دلیلی پیدا کنم که به زندگی‌ام معنا ببخشد. این اصل به ارزش‌های زندگی و اقدام متعهدانه می‌پردازد.

 

اصل چهارم: گنجتان را بیابید 

حتی در زمان رنج و درد چیزهایی وجود دارد که آن‌ها را گرامی بداریم و قدردانشان باشیم. مثلاً وقتی سالگرد مرگ محبوب خود را می‌گیریم، درد بسیاری می‌کشیم؛ اما در همان حالا افرادی وجود دارند که با ما به مهربانی و با عشق رفتار می‌کنند. آیا نمی‌توانیم قدردان این لحظات باشیم؟

 

این اصل چهارم تنها وقتی قابل اجرا است که به سه اصل قبلی عمل کرده باشیم. خطرناک است که افراد در وهلهٔ اول به دنبال یافتن گنج باشند. این‌طور افراد می‌گویند: خوب «از پشت هر ابری نور خورشید را می‌توان دید» یا «هر آن‌چه مرا نکشد قوی‌ترم می‌کند»؛ اما اگر این جملات اولین حرف‌هایی باشد که به فردی دردمند می‌زنید، آن‌ها این‌طور فکر می‌کنند که شما اصلاً نمی‌فهمید چه بر سر آن‌ها می‌گذرد. پس یافتنِ گنج آخرین اقدام است. ما نباید تظاهر کنیم که درد و رنجی وجود ندارد. این‌ها هستند و البته چیزهایی هم هستند که می‌توانیم قدردان آن‌ها باشیم؛ اما اول باید به اصل‌های یک تا سه عمل کرد.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 4375
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 238
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 383
  • آی پی دیروز : 178
  • بازدید امروز : 2,172
  • باردید دیروز : 267
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 10,299
  • بازدید ماه : 10,299
  • بازدید سال : 76,665
  • بازدید کلی : 1,801,255